تا جمال تو بديدم مست و مدهوش آمدم

شاعر : عطار

عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدمتا جمال تو بديدم مست و مدهوش آمدم
حلقه‌ي زلفت بديدم حلقه در گوش آمدمنامه‌ي عشقت بخواندم عاشق دردت شدم
زردرو از سبزه‌ي آن چشمه‌ي نوش آمدمسرخ رو از چشم بودم پيش ازين از خون دل
فتنه‌ي آن سنبلستان بناگوش آمدمشغبه‌ي آن شکرستان شکربار ار شدم
هم به آخر در جوال خواب خرگوش آمدمخواب خرگوشم بسي دادي ندانستم وليک
تو جفا کيش آمدي و من وفا کوش آمدمکي بگردانم ز تو از هر جفايي روي از آنک
کي فراموشش کنم گر من فراموش آمدمعشق تو کاندر ميان جان من شد معتکف
نک سخن ناگفته حالي گنگ و مدهوش آمدموصف مي‌کرد از تو عطار اندر آفاق جهان